در خاکستری ترین بندرِ جهان
خانه کرده باشی و پوستت
از آفتاب پنج دری
هنوز سرخ و زرد و آبی با
بازارِ روز
بادبانهایش را گشوده است
بویِ مرده ی دریا از دکّه هایِ چوبین
در مشامِ آشپزخانه هایِ چاق و رنگارنگ
کودکِ ازیادرفته میانِ این همه باسن
هر پنج در را بی بی چفت کرده است و
قامتِ تو دستت را
از لابه لایِ کیسه های بادکرده ی نایلون
به شیشه هایِ رنگی نمی رساند
شکارِ مهربانِ ماهی
کنارِ کهنه ی بندر
آنسویِ آبها
جزیرهای اگر هم باشد
در آبهایِ آنسوها است
سلام
به ما هم سر بزن و نظر بده